سلام فسقلیه من، (2)
دوشنبه 14 آذر(تاسوعا): خاله جون رو رسوندیم خونه پدر شوهرش بعد همگی رفتیم خونه پدربزرگم (صداش میکنیم مشتا) سالگرد شهادت داییم رو به وصیت خودش شب عاشورا میگیریم. بعد از ناهار بزرگترها مشغول به کار شدن. منم که خابالووو... (اینجور نبودم قبلنا) غروب یه سر رفتم خونه پدر بابایی و بعد شام دوباره برگشتم ده (این ها همش در راستای استراحتی بود که دکتر گفته) سه شنبه15 آذر(عاشورا): صبح زود برای نذر حاج مامان رفتیم ده. دسته های عذاداری که میومدن با شربت و کیک پذیرایی شدن. بعد هم خونه پدر شوهر خاله جون مراسم بود که حاج بابا ما رو رسوند. فنچول اون ها رو یادش نبود و چسبیده بود به من و مامانش!! من هم از این بابت با دمم گردو میشکوندم.. ههه!! بعد مراسم ...
نویسنده :
زهرا
11:33