مامانی به خاطر این غیبت طولانی ببخشید(2)... چهارشنبه 28 دی: به خیال خودمون پدرم تازه راهی شمال شده... صبح زود رفتیم اهواز... توی مسیر هم بابایی چند باری از راننده خواست نگه داره تا من استراحت کنم. همین که رسیدیم آزمایش دادم و بعد راهی مطب دکتر شدیم.. بسته بود.. رفتیم یه ناهار جانانه خوردیم... حاج مامان خیلی استرس داشت.. استرس شوهرش + من و فسقلیم.. کلی معطل شدیم... بالاخره خانم منشی اسمم رو خوند و منخودم رو از تو سیل جمعیت به دکتر رسوندم.. سری اول نشد اندازه بزنه اما سری دوم هم من حسابی دیدمت هم خانم دکتر با رضایت کامل یه عکس نیمرخ خوردنی از جیگر گوشم گرفت!! الهی قربونت بشم... بعدش هل هلکی ماشین گرفتیم بسمت خرمشهر تا مامانی به کلاسش برسه!...